کمک به رقبا 

 یکی از کشاورزان منطقه ای، همیشه در مسابقه‌ها، جایزه بهترین غله را به ‌دست می‌آورد و به ‌عنوان کشاورز نمونه شناخته شده بود. رقبا و همکارانش، علاقه‌مند شدند راز موفقیتش را بدانند. به همین دلیل، او را زیر نظر گرفتند و مراقب کارهایش بودند. پس از مدتی جستجو، سرانجام با نکته‌ عجیب و جالبی روبرو شدند....

این کشاورز پس از هر نوبت کِشت، بهترین بذرهایش را به همسایگانش می‌داد و آنان را از این نظر تأمین می‌کرد. بنابراین، همسایگان او می‌بایست برنده‌ مسابقه‌ها می‌شدند نه خود او!
کنجکاویشان بیش‌تر شد و کوشش علاقه‌مندان به کشف این موضوع که با تعجب و تحیر نیز آمیخته شده بود، به جایی نرسید. سرانجام، تصمیم گرفتند ماجرا را از خود او بپرسند و پرده از این راز عجیب بردارند.
کشاورز هوشیار و دانا، در پاسخ به پرسش همکارانش گفت: چون جریان باد، ذرات بارورکننده غلات را از یک مزرعه به مزرعه‌ دیگر می‌برد، من بهترین بذرهایم را به همسایگان می‌دادم تا باد، ذرات بارورکننده نامرغوب را از مزرعه‌های آنان به زمین من نیاورد و کیفیت محصول‌های مرا خراب نکند!
 

جذابیت

دختر دانش آموزی صورتی زشت داشت. دندان هایی نامتناسب با گونه هایش، موهای کم پشت و رنگ چهره ای تیره. روز اولی که به مدرسه جدیدی آمد، هیچ دختری حاضر نبود کنار او بنشیند! نقطه مقابل او دختر زیبارو و پولداری بود که مورد توجه همه قرار داشت. او در همان روز اول مقابل تازه وارد ایستاد و از او پرسید :

میدونی زشت ترین دختر این کلاسی ؟
یک دفعه کلاس از خنده ترکید …

 


بعضی ها هم اغراق آمیزتر می خندیدند. اما تازه وارد با نگاهی مملو از مهربانی و عشق در جوابش جمله ای گفت که موجب شد در همان روز اول، احترام ویژه ای در میان همه و از جمله من پیدا کند :
- اما بر عکس من، تو بسیار زیبا و جذاب هستی.

او با همین یک جمله نشان داد که قابل اطمینان ترین فردی است که می توان به او اعتماد کرد و لذا کار به جایی رسید که برای اردوی آخر هفته همه می خواستند با او هم گروه باشند.
او برای هر کسی نام مناسبی انتخاب کرده بود. به یکی می گفت چشم عسلی و به یکی ابرو کمانی و … به یکی از دبیران، لقب خوش اخلاق ترین معلم دنیا و به مستخدم مدرسه هم محبوب ترین یاور دانش آموزان را داده بود. آری ویژگی برجسته او در تعریف و تمجید هایش از دیگران بود که واقعاً به حرف هایش ایمان داشت و دقیقاً به جنبه های مثبت فرد اشاره می کرد. مثلاً به من می گفت بزرگترین نویسنده دنیا و به خواهرم می گفت بهترین آشپز دنیا !

و حق هم داشت. آشپزی خواهرم حرف نداشت و من از این تعجب کرده بودم که او توی هفته اول چگونه این را فهمیده بود.
سالها بعد وقتی او به عنوان شهردار شهر کوچک ما انتخاب شده بود به دیدنش رفتم و بدون توجه به صورت ظاهری اش احساس کردم شدیداً به او علاقه مندم.
5 سال پیش وقتی برای خواستگاری اش رفتم، دلیل علاقه ام را جذابیت سحر آمیزش می دانستم و او با همان سادگی و وقار همیشگی اش گفت :
- برای دیدن جذابیت یک چیز، باید قبل از آن جذاب بود !

در حال حاضر من از او یک دختر سه ساله دارم. دخترم بسیار زیباست و همه از زیبایی صورتش در حیرتند.
روزی مادرم از همسرم سؤال کرد که راز زیبایی دخترمان در چیست ؟
همسرم جواب داد :
- من زیبایی چهره دخترم را مدیون خانواده پدری او هستم.

و مادرم روز بعد نیمی از دارایی خانواده را به ما بخشید.

شادی را هدیه کن حتی به کسانی که آن را از تو گرفتند
عشق بورز به آنهایی که دلت را شکستند
دعا کن برای آنهایی که نفرینت کردند
و بخند که خدا هنوز آن بالا با توست


 
 
داستان استجابت دعا

روزی مردی خواب عجیبی دید

دید که پیش فرشته هاست و به کارهای آنها نگاه می کند.

هنگام ورود، دسته بزرگی از فرشتگان را دید که سخت مشغول کارند

و تند تند نامه هایی را که توسط پیک ها از زمین می رسند

باز می کنند و آنها را داخل جعبه می گذارند. مرد از فرشته ای پرسید:

شما چکار می کنید؟ فرشته در حالی که داشت نامه ای را باز می کرد

گفت: اینجا بخش دریافت است و ما دعاها و تقاضاهای مردم از خداوند را تحویل می گیریم.

مرد کمی جلوتر رفت. باز تعدادی از فرشتگـــان را دید که کاغذهـایی را داخل پاکت

می گذارند و آن ها را توسط پیک هایی به زمین می فرستند.

مرد پرسید:

شماها چکار می کنید؟ یکی از فرشتگان با عجله گفت:

اینجا بخش ارسال است، ما الطاف و رحمت های خداوند را برای بندگان به زمین می فرستیم.

مرد کمی جلوتر رفت و یک فرشته را دید که بیکار نشسته است.

با تعجب از فرشته پرسید: شما چرا بیکارید؟

فرشته جواب داد: اینجا بخش تصدیق جواب است.

مردمی که دعاهایشان مستجاب شده

باید جواب بفرستند ولی فقط عده بسیار کمی جواب می دهند.

مرد از فرشته پرسید: مردم چگونه می توانند جواب بفرستند؟

فرشته پاسخ داد: بسیار ساده، فقط کافیست بگویند: خدایا شکر. . .

 

 

 

 

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز

تاريخ : پنج شنبه 13 بهمن 1390برچسب:داستان,عبرت, | 16:50 | نویسنده : حسین ملکی ارجقی |

استادي درشروع کلاس درس ، ليواني پراز آب به دست گرفت. آن را بالا گرفت که همه ببينند. بعد از شاگردان پرسيد: به نظر شما وزن اين ليوان چقدر است ؟
شاگردان جواب دادند 50 گرم ، استاد گفت : من هم بدون وزن کردن ، نمي دانم دقيقا“ وزنش چقدراست . اما سوال من اين است : اگر من اين ليوان آب را چند دقيقه همين طور نگه دارم ، چه اتفاقي خواهد افتاد ؟
شاگردان گفتند : هيچ اتفاقي نمي افتد، استاد پرسيد خوب ، اگر يک ساعت همين طور نگه دارم ، چه اتفاقي مي افتد؟
يکي از شاگردان گفت : دست تان کم کم درد ميگيرد.
حق با توست . حالا اگر يک روز تمام آن را نگه دارم چه؟
شاگرد ديگري جسارتا" گفت : دست تان بي حس مي شود عضلات به شدت تحت فشار قرار ميگيرند و فلج مي شوند . و مطمئنا“ کارتان به بيمارستان خواهد کشيد و همه شاگردان خنديدند.
استاد گفت : خيلي خوب است . ولي آيا در اين مدت وزن ليوان تغييرکرده است؟
شاگردان جواب دادند : نه
پس چه چيز باعث درد و فشار روي عضلات مي شود ؟ درعوض من چه بايد بکنم؟
شاگردان گيج شدند. يکي از آنها گفت : ليوان را زمين بگذاريد.
استاد گفت : دقيقا" مشکلات زندگي هم مثل همين است اگر آنها را چند دقيقه در ذهن تان نگه داريد اشکالي ندارد. اگر مدت طولاني تري به آنها فکر کنيد، به درد خواهند آمد اگر بيشتر از آن نگه شان داريد، فلج تان مي کنند و ديگر قادر به انجام کاري نخواهيد بود.
فکرکردن به مشکلات زندگي مهم است. اما مهم تر آن است که درپايان هر روز و پيش از خواب، آنها را زمين بگذاريد به اين ترتيب تحت فشار قرار نمي گيرند هر روز صبح سرحال و قوي بيدار مي شويد و قادر خواهيد بود از عهده هرمسئله و چالشي که برايتان پيش مي آيد، برآييد.
دوست من ، يادت باشد که ليوان آب را همين امروز زمين بگذاري زندگي همين است.

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز

تاريخ : پنج شنبه 13 بهمن 1390برچسب:داستان,عبرت,استاد, | 16:53 | نویسنده : حسین ملکی ارجقی |

ی بعضی از بازیهای محلی خیاو مقدمهبازی های محلی در خیاو و تمام مشگین شهر با اکثر بازیهای شاهسون مشترک است. بازی بین ایلات شاهسون ارج بخصوصی دارد و معمول ترین تفریح هاست که نه تنها بچه ها بلکه بزرگترها هم موقع فراغت از کار جلوی اوبا مشغول می شوند. در متن بعضی از بازیهایی که معرفی می شوند با بازیهای شاهسون مشترک است.  قیش گوتدی: به این صورت بود که افراد به تعداد مساوی تقسیم می شدند و دایره بزرگی می کشیدند و گروهی در بیرون دایره و گروهی نیز درون دایره می ایستادند و گروه داخل دایره نگهبان کمربندهایی بودند که روی زمین می گذاشتند و افراد بیرون سعی می کردند کمربندها را بردارند و گروه داخلی مانع از این کار می شدند و با زدن لگد به پای افراد بیرونی آنها را می سوزاندند و افراد بیرونی با برداشتن کمربندها به کمربندهای دیگر داخل دایره میزدند تا آنها را بردارند و تا برداشتن همه کمربندها این کار ادامه می یافت و بعد از برداشته شدن همه کمربند ها افراد داخل دایره کتک مفصلی از افراد بیرونی به وسیله کمربندهایی که برداشته بودند می خوردند تا اینکه افراد داخل بتوانند به پای افراد بیرونی لگد بزنند و آنها را بسوزانند. گیزدیلین پاچ: این بازی به وسیله چند نفر انجام می گرفت به این صورت که یکی چشم خود را در محل مشخصی می بست و بقیه افراد قایم می شدند اگر همه افراد زودتر از فردی که چشم خود را بسته بود به محل مورد نظر می رسید و کلمه "شوبه" را می گفت فردی که چشم بسته بود این کار را دوباره تکرار می کرد تا اینکه یک نفر از قایم شدگان را پیدا می کرد و زودتر از او "شوبه" می گفت و فرد پیدا شده چشم خورد را می بست و این کار ادامه می یافت. تپیک دو گوش : بازیگران دو دسته می شوند و روبروی هم می ایستند و بعد یک زانو را خم کرده روی یک پا هجوم می آورند و با زانوی خم شده همدیگر را می زنند . دسته ای برنده است که تعداد تلفاتش کم باشد. مره: در یک زمین مسطح شش تا چاله "مره" می کندند طوری که مره ها دو به دو سه ردیف را درست بکنند.دو بازیگر در دو طرف مره ها می نشینند و به هر مره هفت سنگریزه می ریزند. بازیگر اول سنگ"مره"ی اول خود را برداشته به "مره"های دو تا دوتا می اندازد و می گوید:"دای-دایلاغ-مه تک - بی تک" و سنگ بی تک به هر چاله که افتاد سنگهای آن چاله تصاحب می کند. بازی یه این ترتیب ادامه پیدا می کند . منتهی اگر سنگ "بی تک" توی "مره"ی خالی بیفتد بازیگر می سوزد و نوبیت بازیگر دوم می رسد. وقتی یک مره پرپر شد یکی از بازیگرها با صدای بلند می گوید:"چوش" و آن مره از بازی خارج می شود و بازیگر دیگر حق ندارد روی آن مره "بی تک" بیاندازد.آخر سر بازیگر برنده به سنگریزه هایی که برده فال می گیرد. بدین ترتیب که سنگ اول را از بالای شانه راست و سنگ دوم را از بالای شانه چپ به پشت سر پرتاب می کند و به ترتیب می گوید:"به بهشت خواهم رفت – به جهنم خواهم رفت – دختر می گیرم – بیوه می گیرم و. . . " سنگ آخر از بالای شانه راست یا چپ انداخته شود طرف خوشحال یا دلگیر می شود. دین گیلیم قوز (الله کلنگ) : یک سنگ مناسب بزرگ پیدا کرده روی آن به تخته چوب می انداختند بطوری که سنگ در وسط تخته چوب قرار گیرد و دو نفر هم وزن یکی در یک طرف چوب و دیگری در طرف مقابل می نشست و به مانند الله کلنگ امروزی بازی می کردند. بش داش: در این بازی که بیشتر دخترانه است دو نفر پنج سنگ کوچک(تقریبا به اندازه فندق) را انتخاب می کنند ابتدا سنگها را به زمین می اندازند یک نفر در پنج مرحله:1- سنگها را یک یک با انداختن سنگ دیگر به هوا بر می دارد. اگر سنگ به زمین بیفتد طرف می سوزد.2- سنگها را به زمین می اندازند و دو تا دوتا با انداختن سنگ برمی دارند.3- سنگها را به زمین امی اندازند سه سنگ را یک بار و سنگ چهارم را نیز دوباره با انداختن سنگ برمی دارند.4- سنگها را به زمین می اندازند و این بار نیز چهار سنگ را یکجا با انداختن سنگ پنجم بر می دارند.5- در این مرحله سنگها را به زمین می اندازند و یکی را برداشته و با انداختن آن به هوا سنگ دیگری بر میدارند و با انداختن دو سنگ به هوا  سنگ دیگری را برداشته و همزمان با آن یکی از دو سنگ در دست را به زمین می گذاردو بعد از این کار سنگها را با انداختن سنگی از زمین بر می دارند.در مرحله پایانی هر پنج سنگ را باهم به هوا پرتاب می کنند و با پشت دست می گیرند(در اصطلاح به اینکار "خم" گفته می شود)  و هرچه سنگهای بیشتری با  پشت دست گرفته شود طرف برنده می شود و تعداد خم ها تعیین کننده برنده بازی است.  بی گیزیر: وسیله این بازی شلاق و عاشیق (استخوان آرنج گوسفند یا گوساله ) است و تعداد بازیکنان این بازی هر قدر بیشتر باشد شیرین تر می شود . به این ترتیب که مهره"عاشیق" تعیین کننده شخصیت افراد در بازی با انداختن آن است. این مهره دارای شش وجه بوده که دو وجه پهن دارد که یک طرف که تقریبا شکل محدب دارد پوچ(جیک) وآن طرف آن که تقریبا مقعرشکل است دزد(بوک) و قسمت ایستاده دراز تقریبا مقعر(توخان) گیزیر قسمت تقریبا محدب آن بی (بیک) می باشدو بقیه قسمتها هر کدام به ترتیب گیزیر 7 ساله و بی 7 ساله می شود که مرحله هفت به ندرت اتفاق می افتد و به مهارت کامل نیاز دارد.با انداختن عاشیق که نقش افراد تعیین می شود بی(بیک) دستور دهنده و گیزیر اجرا کننده می باشد. گیزیر با گفتن:"بییم بییم بیر اوغرو توتمیشام دستور ندی؟" که بی یا دزد را می بخشد و یا دستور چند ضربه شلاق به وی می دهد و هر کس مهارت کمتری در انداختن عاشیق داشته باشد بیشتر دزد می شود و شلاق بیشتری می خورد. چیلینگ آغاج: وسایل این بازی عبارت است از یه چوب حدودا 50-60 سانتی متری و یک چوبک (چیلینگ) حدودا 20 سانتی متری. در این بازی ابتدا همانند نقطه پنالتی یک نقطه معین می کنند و بسته به توافق افراد در فاصله معینی از نقطه خطی می کشند . بازیکن  چیلینگ را باید طوری پرتاب کند که به آن طرف خط برسد اگر نرسید طرف می سوزد. بعد از این مرحله بازیکن باید با چوب به چیلینگ روی زمین ضربه زده و آن را بلند کرده و باز هم با چوب به آن ضربه بزند در اینجا بازیکن سه بار فرصت دارد اگر نتواند می سوزد هر چقدر چیلینگ فاصله بیشتری طی کند طرف امتیاز بیشتری کسب می کند. حال اگر یک بازیکن بتواند به چیلینگ سه بار ضربه بزند یعنی اول از زمین بلند کند بعد یک ضربه ماهر به طرف بالا و سپس یک ضربه محکم به چیلینگ بزند مقدار فاصله طی شده با چیلینگ اندازه گیری می شود در غیر  اینصورت اگر فرد فقط با دو ضربه چیلینگ را پرتاب کند فاصله با چوب اندازه گیری می شود . این فاصله از نقطه شروع تا محل افتادن چیلینگ است. ماچالیشقا(خی خی = لی لی): دایره بزرگی روی زمین می کشند و بازیگران دو دسته می شوند. یک دسته داخل خط و دسته دیگر بیرون خط می ایستند. یک نفر از دسته دوم داخل خط می آید و با یک پا بازیگران داخل خط را دنبال می کند و به هر کس که دست بزند می سوزد و از دایره خارج می شود. دسته برنده داخل خط می ماند و دسته بازنده بیرون خط می رود و بازی ادامه می یابد.

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز

تاريخ : دو شنبه 19 دی 1390برچسب:بازي,دانلود,داستان, | 13:45 | نویسنده : حسین ملکی ارجقی |
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 7 صفحه بعد